کد مطلب:152245 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:163

ماشین بدون راننده به سوی نجف!
مؤلف حیاة العباس این قضیه را نقل فرموده است:

مادر و دختری زائر، از كربلا به قصد نجف، سوار ماشین سواری می شوند.

راننده نگاهی به دختر می كند و بدون اینكه مسافر دیگری بگیرد حركت می كند!


مادر به دخترش می گوید: او خیال سوئی درباره ی ما دارد؟! بالاخره راننده به كاروانسرای شور می رسد ودر آنجا از راه شاهی خارج می شود و به داخل صحرا می رود؟

مادر به دختر می گوید: دیدی گفتم خیال سوء دارد و ما را به بیراهه می برد؟! در این هنگام راننده سرش را بیرون می كند و چون می بیند بیابان از جاده خیلی دور است؛ پیاده می شود و می گوید: اگر سر و صدا كنید، كشتن هم در كار است و اگر ساكت باشید...!

مادر بیچاره به دختر جوان می گوید: تو در ماشین باش! و خود پیرزن می آید و سر را بلند می كند و بیچاره وار و مضطر می گوید: «ای ابوالفضل علیه السلام تو ما را می بینی ولی ما تو را نمی بینیم!»

ناگهان در آن لحظه یك نفر پیدا می شود و به آن راننده اشاره ای می كند و آن راننده بلند می شود و به زمین می خورد و شكمش پاره می شود! سپس آن بزرگوار به پیرزن می گوید: «اصعدی (سوار شو!)»

پیرزن سوار می شود و آن بزرگوار خودشان به جای راننده می نشینند و ماشین را به نجف می آورند!

بعدا در حرم، زنها از ماشین بی راننده و این قضیه ی عجیب صحبت می كنند! دختر به مادرش می گوید: شاید منظور آنها همان ماشین ماست! اجمالا كلفت كلیددار كه در حرم بوده است، این قضایا را برای كلیددار نقل می كند و كلیددار هم آن را به عرض مقامات دولتی می رساند.

بعدا، چند تن از مقامات دولتی همراه مادر و دختر و كلیددار حرم به آنجا می روند


و جنازه ی راننده را متعفن و از هم پاشیده می بینند. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 596 به نقل از حياة العباس عليه السلام ص 100.